کاش بی تابی ها تمامی داشت
دستانم دیگر نای نوشتن ندارد بس که نوشته ام
از دلتنگی هایم,از بی حوصلگی هایم,از عشق پیشین,از نامردی,از بی وفایی,از دورویی
دیگر دلم توان تحمل این همه غصه را ندارد
مرا چه به این همه غصه؟
مرا چه به این همه درد؟
مرا چه به این همه اشک؟
چشمانم را برقی نمانده,صدایم را ذوقی نمانده,دست هایم را توانی نمانده
و
قلم را قریحه ای نمانده
خسته ام
خوشا به حالت ای سنگ
که تو را احساسی نیست و خوشی
و خوشا به حالت ای دل سنگ
که به راحتی خوردن یک لیوان اب
دل می شکنی و می گریزی از مرداب عشق
خوشا به حالت ای دل سنگ
که احساست را کشتی
ان هم به قیمت شکستن غرور من
بگذاریدوبگذرید
ببینیدودل مبندید
چشم بیندازیدودل مبازید
که دیر یازود
بایدگذاشت وگذشت...
خدایا من بدترینم
کاری کن که بهترینت باشم
دیگر پاهایم توان راه رفتن ندارن
نظرات شما عزیزان:
25
ساعت16:07---21 فروردين 1391
|